باز با چشمان خیسم مینویسم یک ترانه
از زمانهای گذشته بازیهای بچگانه
آن عروسکهای زیبا آن بهشت آرزوها
بازی یک تاب و زنجیر در کنار سرو خانه
میدویدم شاد و خندان در میان دشت و صحرا
روز و شب در فکر بازی خنده های کودکانه
یاد آن دنیای زیبا خالی از مکر و دورنگی
قلبها بی کینه بودن مهربانی بی بهانه
کودکی مثل بهشت است باغ رویا های زیبا
عاشقه آن لحظه هایم لحظه های شادمانه
شعر از : افسون
نظرات شما عزیزان:
Sajad
ساعت18:05---26 ارديبهشت 1391
سلام وبلاگ خیلی جالبی دارید!
شعرهایی که نوشتین خیلی قشنگه...
بازم سر میزنم.
فعلا بای